91/6/22
10:0 ص
مرگ اگر مردانه باشد مرگ اگر در راه دوست
زندگی زیباست اما مرگ زیباتر از اوست
من گدای زنده بودن نیستم مرگم ببخش
شاهرگ های مرا با تیغ شاهان گفت و گوست
با طناب دار خواهم گفت راز خویش را
با طناب دار بغضی را که پنهان در گلوست
ای زبانت گرم ای شمشیر بر من لب گشای
گفت و گویی با تو سرخ و آتشینم آرزوست
خنجرم را در گلوی خصم می کارم ولی
جابجا سرنیزه ی یاران به پهلویم فروست
شهر نا مردست اگر داری سر مردانگی
داستانت با حریفان قصه ی سنگ و سبوست
شهر از سودابه پر شد آتشی روشن کنید
لاجرم هر کس که بر آتش نزد بی آبروست
یک نفر انسان نشد پیدا در این شهر خراب
شیخ، اما با چراغ روشنش در جستجوست
شیخ ! ...می ترسم چراغت را حریفان بشکنند
شیخ... ای چشم و چراغ ما! جهان بی چشم و روست
من/سکوت کاهگلی
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.